-
من مقصرم ؛ تو چطور؟
پنجشنبه 8 تیرماه سال 1391 03:01
اگر از صراحت این نوشتار به تنگ می آیید لطفاً صفحات دیگر را بخوانید، در این نوشتار تلاش شده است » آینه ای در برابر آینه» خودمان بگذاریم، چه معجزه ها که نمی بینیم! - این مملکت تا هزار سال دیگه درست بشو نیست! - ای آقا! ما کجا غرب کجا! اونا دویست سال از ما جلو هستن! - مملکت رو بر باد دادن، نابود کردن! - کار دشمنه، نمی...
-
من خیلی بزرگ شده ام
سهشنبه 23 خردادماه سال 1391 01:55
همانطور که گفتم من خیلی بزرگ شده ام ، دیگر با شنیدن کسینوس ایکس خنده ام نمی گیرد! دیگر راحت گریه نمی کنم. این را یاد گرفتم که باید خیلی چیزها را در خودم بریزم تا وقتی پر و سنگین شدم در یک اتاق کوچک از جنس خاک فرو بروم جوری که دیگر کسی نتواند من را بیرون بکشد! همانطور که گفتم من خیلی بزرگ شده ام! طوری که بچه های کوچک...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 3 خردادماه سال 1391 01:31
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 خط ها را برای اداره کشور ها کشیدند.آن هم روی نقشه.در روی زمین واقعی نه خطی است نه مرزی.وطن ما کره زمین است.هر چه داریم متعلق به همه آدمهاست.گذشته، تاریخ،فرهنگ،تمدن،غم،شادی،حسرت،امید،عشق،نفرت،مرگ،تولد و ... نژادی برتر نیست جنسی غالب نیست بد و خوبی...
-
واحد پشت شرقی
دوشنبه 26 دیماه سال 1390 00:01
نجات دهنده پشت در گیر کرده بود تقلا کردیم ماهی توی سینک داشت جان میداد کلمهها از توی جملهها فرار میکردند و حروف از کلمهها سایهها از دیوار خون از رگها نجات دهنده در را شکست ماهی را به انداخت و با آرامش گلوی ما را فشار داد فشار داد ف ش ا ر د . . .
-
هپروت
یکشنبه 20 آذرماه سال 1390 18:01
گاهی بعضی چیزها...کافیه تا چند ساعتیو از زندگیت تعطیل کنی و بری تو هپروت...نبودن...نمیدونم شاید هم بودنها همون موقع است و بقیه ،همه نبودن... زیاد هم فرقی نداره که اون بعضی چیزها صدای عبدالباسط باشه یا شجریان یا یه آهنگ خاطره انگیز از سوسن یا حمیرا یامهستی یا معین یا حتی چه میدونم "آهای دختر چوپون سیاوش شمس...
-
پیکر زن همچون میدان نبرد در جنگ بوسنی
یکشنبه 6 شهریورماه سال 1390 02:14
کسانی که نمایشنامه میخونن این نمایشنامه رَُ از دست ندین بسیار زیبا وپر از درد ورنج تمام نمایشنامهاشو که ترجمه شده خوندم همشون خوب ولی این خوبتر بود برداشت من از این نمایشنامه اینه. دُرا : می خوای بدونی من توی دلم چه تصویری از کشورم دارم ؟ دلت می خواد بدونی ؟ کشور من تصویر یه سرباز مست ِ حیرون رُ داره که خنجرش رُ روی...
-
صداها
شنبه 17 اردیبهشتماه سال 1390 14:07
یه صدای وحشتناک داشت از نیمه تاریک ماه میومد! یه تیکه ی سرد و گنده از یه حجم کروی که نمیتونم درکش کنم! همه چیز خیلی بزرگ نسبت به من و ما که خیلی کوچیکیم اما به زور می خوایم ثابت کنیم که بعضی چیزا بزرگتر از بعضی چیزای دیگس!! ذهنم روی هیچ مزخرفی متمرکز نمیشد! قسم خوردم که از فردا شب دیگه توی بالکن سیگار نکشم،همون پنجره...
-
یک انار روی تاقچه اتاقم هست
دوشنبه 15 فروردینماه سال 1390 15:56
عاشق : آخیش... خیلی خوبی تو... انسان مجهول الهویه : می شه دیگه قربون صدقه م نری؟ عاشق : چرا آخه..؟ من دوست دارم قربون صدقه ت برم... انسان مجهول الهویه : از خودت دورم می کنی... عاشق : اگه تو این جوری می خوای... *** معشوق :می دونی...شاید بعد از این حرفا... انسان مجهول الهویه: نه... دوست دارم راحت حرف هات رو بزنی. معشوق...
-
من به بازیگران عشق می ورزم
شنبه 30 بهمنماه سال 1389 16:44
چرا ؟ چون بازیگران انسانهای شجاعی هستند . لازمه ی هر کار هنری ممتاز فاش ساختن بخشی از درونیات خویش است ، ابزار یک موسیقی دان ساز اوست او به وسیله ساز خود احساس و عواطف خود را به دیگران منتقل میکند ابزاری که بازیگر به کار میبرد و به وسیله ی افکار ، احساس و عواطف خود را به دیگران منتقل میکند ، خود اوست به عبارت دیگر...
-
سقوط
پنجشنبه 2 دیماه سال 1389 12:15
از خودم متنفرم چه شب بدیه امشب عادی نیستم طول می کشه تازه بشم صفر
-
رفاقت!!!!!!
شنبه 6 آذرماه سال 1389 12:21
در آن هنگام که کبوتری پر زد و رفت، و آن سگِ سیاه ِهمسایه، زوزه ای از سرِ دردی جانسوز سر داد در همان شب که نبض خسته انسانیت، ایستاد و کسی و ناکسی با خویشتن ،بیگانه ای همزاد گشت، و دستها از نبودِ عشق و صداقت، پینه بست و صدای سکوت در عدم ،هیاهو شد، در کوچه ای که اسمش رفاقت بود،در تهِ آن کوچه ،در آن اتاقِ کاهگلی، پیرمردی...
-
دنیای جوانی
یکشنبه 23 آبانماه سال 1389 08:11
جوانی ..جوانی ..جوانی.... چیزی که در کودکی انتظارش را می کشی و در پیری افسوسش را می خوری ولی من می خواهم بگویم که ای کاش همیشه کودک بودم. حد اقل دروغ توش نیست دنیای کودکی، دنیایی پر از احساسات پاک و آرزوهای زیبا هست. هرچند ممکن است ما به هیچ یک از آرزوهای خود دست پیدا نکنیم، ولی همان دنیای کودکی که ما با آرزوهای خود...
-
زلال باش...، زلال باش...،
شنبه 15 آبانماه سال 1389 15:51
پرسیدم ... چطور ، بهتر زندگی کنم ؟ با کمی مکث جواب داد : گذشته ات را بدون هیچ تأسفی بپذیر ، با اعتماد ، زمان حالت را بگذران ، و بدون ترس برای آینده آماده شو . ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز . شک هایت را باور نکن ، وهیچگاه به باورهایت شک نکن . زندگی شگفت انگیز است ، در صورتیکه بدانی چطور زندگی کنی . پرسیدم ،...
-
فراموشـی تلخترین قصه دوران سالمندی
جمعه 30 مهرماه سال 1389 22:28
پیمان بخشی:30 مهرماه برابر 21 اکتبر، این نکته را حتما به یاد بسپارید که واقعیت، تصویر اندیشه است. اینطور نیست که با رسیدن به 65 سالگی، پدر یا مادربزرگ شدن یا یائسه شدن بهطور ناگهانی پیر شوید، بلکه تنها وقتی پیر میشوید که گمان کنید پیر شدهاید. اگرچه جسم شما پیر میشود، اما ذهن شما تا هر زمان که اراده کنید جوان خواهد...
-
عادت.......
شنبه 24 مهرماه سال 1389 15:45
و عادت درد سنگینی است وقتی اوج میگیرد به من عادت نکردی طعم حرفم را نمیدانی با خود عهد کرده بودم دل نبندم اما دل گوش نکرد...........
-
دیوان شرقی- گوته
جمعه 16 مهرماه سال 1389 15:05
" دیوان شرقی" عنوان کتابی است از گوته با ترجمه شجاع الد ین شفا. کتاب های گوته با نام های حافظ نامه،رنج نامه،حکمت نامه،...در آن گرد آوری شده است . گوته ابتدا حافظ را با ترجمه آلمانی خوانده است با همان ترجمه، عاشق حافظ شده است و سپس به آموختن فارسی ومتون ادبی فارسی پرداخته است حتی معشوق آلمانی خود را زلیخا می...
-
اجرای آشفته و اسیر سکته و تیپ
جمعه 26 شهریورماه سال 1389 11:11
نگاهی به نمایش {رویای خلیج فارس} به کارگردانی سیروس کهوری نژاد در نمایش رویای خلیج فارس با وجود تلاش کارگردان ، شاهد نمایش کلیشه ایی و تکراری هستیم. نمایشی که پیش از این بارها نمونه آن را دیده ایم. رویای خلیج فارس که بعد از 2 ماه تلاش آماده اجرا شده است به قلم سیروس کهوری نژاد به نگارش در آمده. متن نمایش که با...
-
باز هم.....................
یکشنبه 21 شهریورماه سال 1389 00:37
بازهم... بازهم ... وباز هم سه نقطه.کلمات کمتر از آنند که بتوانند بیان کنند آنچه می بینم و می خواهم بگویم پس باز هم... د یگر یکی بود یکی نبود جواب نمیدهد... چون همه بودند... خوب بود... بد بود ... خدا هم بود ... و فقط به جزء خدا هیچکس ساکت نبود!!!؟ واین آغاز پایان بود... چوب بود... چماق بود... چکمه بود... موتور...
-
نمایش منهای دو
پنجشنبه 14 مردادماه سال 1389 10:36
خلاصه داستان: دو پیرمرد بعد از به هوش آمدن در بیمارستانی آگاه می شوند که یکی ، دوهفته تا پایان عمر بیشتر فرصت برای زندگی کردن ندارند، از این رو تصمیم می گیرند که از بیمارستان فرار کنند. در طی فرار آنها ماجراهای مختلفی پیش می آید و در عین حال مخاطب نیز با پیشینه زندگی این دو آشنا خواهد شد. نمایشنامه اصلی این نمایش توسط...
-
دارم میرم سربازی!
دوشنبه 11 مردادماه سال 1389 11:08
خوب دیگه بالاخره بعد از چند بار جستن دیگه تو مشت افتادم من از همون اوایل نوجوانی یا بگم از همون موقع که فهمیدم سربازی چیه ازش می ترسیدم اما الان که 10 روز دیگه مونده که اعزام بشم فکر می کنم چیزای ترسناکتری هم توی این دنیا هستن که سربازی توشون مثل تیم تشتک سازی ورامین در مقابل بارسلونا می مونه خلاصه الان مثل آدم هایی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 تیرماه سال 1389 14:27
یک رفاقت ساده دلم برای یک رفاقت ساده تنگ شده. رفاقتی که دربارهاش افسانهها شنیدهام. رفاقتی که دربارهاش قصهها بافتهاند. دلم برای یک رفاقت ساده لک زده است.
-
خدا رو باور داری؟
شنبه 19 تیرماه سال 1389 11:29
یک کوهنورد می خواست از بلندترین کوه ها بالا برود. او پس از سالها آماده سازی ماجراجویی خود را آغاز کرد شب بلندی های کوه را تماماَ دربرگرفت و مرد هیچ چیز را نمی دید. همه چیز سیاه بود .همان طور که از کوه بالا می رفت چند قدم مانده به قله کوه پایش لیز خورد و در حالی که به سرعت سقوط می کرد از کوه پرت شد. در حال سقوط فقط لکه...
-
رفاقت
پنجشنبه 27 خردادماه سال 1389 19:46
رفاقت دلم لک زده واسه یه جو رفاقت ، واسه یه جو صداقت. واسه سر سوزن مردونگی، توی این زندگی که کار همه شده در بدری و آوارگی. نمی دونم، همه می گن تقصیر زمونه س. ولی اینا همه ش بهونه س. زمونه یعنی چی؟ زمونه واسه کی؟ زمونه یعنی ما! رفتار ما! افکار ما! رفاقت ! دوستی! کو؟ اصلاً یعنی چی؟ از هر کی بپرسی دوست یعنی کی، رفاقت...
-
ه چه اشتباهی
سهشنبه 18 خردادماه سال 1389 16:12
پسر جوانی در سالن انتظار فرودگاه منتظر برواز خود بود چون تا شروع برواز مجبور بود صبر کند تصمیم گرفت که برای گذراندن وقت کتابی بخرد. همچنین یه مقدار کلوچه هم خرید. سبس به اتاق VIP رفت تا با آرامش مشغول مطالعه شود. کنار او یه باکت کلوچه بود و مردی در حال مطالعه نشسته بود. وقتی او اولین کلوچه را برداشت آن مرد نیز یک...
-
......!!!!
چهارشنبه 5 خردادماه سال 1389 12:39
یکی از ویژگی های انسان داشتن زبان است و قدرت صحبت کردن که فرآِیندیست که از طریق تجربه بدست می آید و نام این فرآِیند یادگیریست. داشتم با خود فکر می کردم که چرا ما هیچ گاه صحبت نمی کنیم... دستانمان را به سوی دیگران دراز می کنیم... یا اگر صحبت هم بکنیم باز هم دستمان را به سوی دیگران دراز می کنیم... در همان حال پیرمردی را...
-
بی خیال نباش
پنجشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1389 13:57
تله موش موش ازشکاف دیوار سرک کشید تا ببیند این همه سروصدا برای چیست . مرد مزرعه دار تازه از شهر رسیده بود و بسته ای با خود آورده بود و زنش با خوشحالی مشغول باز کردن بسته بود. موش لب هایش را لیسید و با خود گفت :« کاش یک غذای حسابی باشد .» اما همین که بسته را باز کردند ، از ترس تمام بدنش به لرزه افتاد ؛ چون صاحب مزرعه...
-
صعود.......
یکشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1389 11:42
گاهی دلمون می خواد یه تصمیم خوب، قاطع و جدی در مورد چیزی بگیریم. اما یه چیزایی یه جورایی نمی زارن اون تصمیمی که بهش نیاز داری بگیری. نمی دونم شاید وابستگی، شاید سستی، شاید نبودن اراده، شاید هم ضعف ایمان...........، ایمان به اون کسی که می تونه توی گرفتن این تصمیم بهت کمک کنه، ایمان به کسی که این تصمیم رو بیشتر به خاطر...
-
لبخند تلخ
شنبه 11 اردیبهشتماه سال 1389 00:52
تاحالا شده به خودتم دروغ بگی . خسته بشی از دروغایی که تکرار میکنی ولی چاره ای نداری چون انقدر تکرار کردی که بهشون عادت کردی . چیزی جز اون ها بلد نیستی . خسته بشی دلت باسه پنجره اتاق بچگیات تنگ شه اره همون پنجره ای که تنها مونست بود همون که یه چراغ تنها همیشه از اون ورش داشت نگاهت میکرد . تو اینه نگاه میکنم چیزی...
-
بیاین بریم به جهنم
چهارشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1389 17:24
Normal 0 21 false false false MicrosoftInternetExplorer4 به نظر شما دوستان عزیز با این جنبش جدید(سینه لرزه) که روی کار آمده چند در صد از مردم ایران به بهشت میرن؟ یعنی آنهایی که در ان طرف دنیا هستن (خانومارو میگم) همشون میرن جهنم ؟ اگه اینجوری باشه که نمیشه ما با چه امیدی بریم بهشت اونجا که همش مرده یعنی این دولت کاری...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 اردیبهشتماه سال 1389 18:28
به اندازه انگشت های دست راستم یک دفتر بردارم، بنویسم اسم آدم هایی را که واقعن در زندگی ام هستند، آدم هایی که زخم نمی زنند، همراهند، هستند برایم، هستند، هستند. دفتر زیاد است البته/ یک کاغذ/ خط های اول یک کاغذ بس است.