کل من علیها فان و یبقی وجه ربک


روزها فکر من اینست و همه شب‌سخنـم 

که چــرا غافــل از احـوال دل خویشـتنـــم
از کجــــا آمـده ام آمدنــم بــهـر چــه بــود
بــه کجــا می‌روم آخـر ننـــمائــی وطنــــم
خنک آن روز که پــرواز کنــم تا بـر دوسـت 
بامیــــد سـر کویـش پـــر و بـــالی بـــزنـم 
من به خود نامدم اینجا که‌به خـود باز روم
آنـــکـه آورد مـــــرا بـــاز بـــرد تــا وطنـــــم 
مـــــرغ بــاغ ملکـوتـم نیــم از عالــم خـاک
چنــد روزی قفـسی ساختـه اند از بدنــم...



 
واژه ها به یاری ذهن نمی آید آنگاه که حجم اندوه راه نفس را می بندد و راهی نیست جز گریستن و گریستن

حرف هایی برای نگفتن


حرفهایی است برای گفتن

که اگر گوشی نبود نمیگوییم

و حرفهایی است برای نگفتن

حرفهایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند

حرفهای شگفت,زیبا و اهورایی همین هایند

و سرمایه ماورایی هرکس به اندازه حرفهایی است که برای نگفتن دارد

حرفهای بیتاب و طاقت فرسا

که همچون زبانه های بیقرار آتشند

و کلماتش, هریک، انفجاری را به بند کشیده اند

کلماتی که پاره های بودن آدم اند...

اینان هماره در جستجوی مخاطب خویشند

اگر یافتند، یافته می شوند...

...و

در صمیم وجدان او آرام می گیرند

و اگر مخاطب خویش را نیافتند، نیستند

و اگر او را گم کردند، روح را از درون به آتش میکشند

و دمادم

حریق های دهشتناک عذاب بر او میافروزند...

دکتر علی شریعتی