-
هذیان
سهشنبه 31 فروردینماه سال 1389 12:38
سلام حال من خوب است ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور، که مردم به آن شادمانی بی سبب میگویند با این همه اگه عمری باقی بود طوری از کنار زندگی میگذرم، که نه دل کسی در سینه بلرزد و نه این دل ناماندگار بی درمانم تا یادم نرفته بنویسم: دیشب در خوابم سال پر بارانی بود خواب باران و پائیزی نیامده را دیدم دعا کردم که...
-
فکر می کنی یادمون می مونه؟!
چهارشنبه 18 فروردینماه سال 1389 03:34
یادمون باشه که هیچکس رو امیدوار نکنیم بعد یکدفعه رهاش کنیم چون خرد میشه میشکنه و آهسته میمیره . یادمون باشه که قلبمون رو همیشه لطیف نگه داریم تا کسی که به ما تکیه کرده سرش درد نگیره یادمون باشه قولی رو که به کسی میدیم عمل کنیم . یادمون باشه هیچوقت کسی رو بیشتر از چند روز چشم به راه نذاریم چون امکان داره زیاد نتونه...
-
بازی وبلاگی /تعطیلات در هفت کلمه
سهشنبه 17 فروردینماه سال 1389 01:12
ممنون از بهشب (عزیز)که منو دعوت کرد به این بازی/ ۱.کوه ۲.زده حال ۳.نمایشنامه ۴.سفر ۵.تجربه ۶.خصوصیه ۷.احساس خوش یک شکست دوستایی که دعوتشون میکنم تاگ هرمزگان ـــــ دختر کبریت فروش ـــــ چارلی ـــــ معصومه ذاکری ـــــ گلی ــــــ گربه ایتالیایی ـــــ کشکنگ
-
تبریک روز جهانی تاتر
پنجشنبه 12 فروردینماه سال 1389 11:07
روز جهانی تئاتر مبارک باد! پیام ”جودی دنچ” به مناسبت روز جهانی تئاتر یکی از محبوبترین بازیگران انگلیس، "جودیت اولیویا دنچ" به مناسبت روز جهانی تئاتر پیامی را منتشر کرد. به گزارش سایت ایران تئاتر، بازیگر سرشناس تئاتر، تلویزیون و سینمای انگلیس، جودی دنچ که بزرگترین بازیگر دوره پس از جنگ نام گرفته و تاکنون...
-
دلم برای خیلی چیزها تنگ شد !
سهشنبه 25 اسفندماه سال 1388 01:26
تا وقتی که وارد بازیگری نشدی، فقط یک علاقه ست چون هنوز توی این دنیا قدم برنداشتی تواین مسیر حرکت نکردی ! تو کوچه پس کوچه های تاتر خاطره ای نداری ! هنوز به خاطرش تلاش نکردی،سختی نکشیدی ! و هنوز به خاطرش از خودگذشتگی نکردی ، پس خیلی راحت میتونی ازش جدا بشی چون بهش وابستگی ای نداری ، اما وقتی که به اون وابسته شدی دیگه...
-
هنرمند و بی پولی !
یکشنبه 16 اسفندماه سال 1388 11:07
وقتی یه بازیگر تاتر رو میبینی که حتی نمیتونه یه روز نهار درست و حسابی بخوره !!! اولین احساسی که بهت دست میده , احتمالا شرمندگیه ... شرمندگی در مقابل هنر عظیم این هنرمند که در بازار امروز به قیمت هیج فروخته میشه ... و شاید هم بهت بربخوره ... که چرا باید زندگی یه هنرمند, حالا میخواد بازیگر باشه یا کارگردان و یا بی پول...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 اسفندماه سال 1388 15:52
از 15 تا 21 اسفند در فرهنگسرای طوبی بندرعباس ساعت 19. به نویسندگی و کارگردانی ابراهیم پشتکوهی با نگاهی به نمایش نامه " مکبث " اثر جاودانه ویلیام شکسپیر. در همین باره: ماهی بالی
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 7 اسفندماه سال 1388 12:28
سلام داشتم فکر می کردم.دنبال یه جمله بودم تا اهمیت نظر دادن شما دوستان رو بیان کنم. این به ذهنم رسید " نظرات شما مثل هیزم هایی می مونه که کوره انگیزه رو در وبلاگ من روشن نگه می داره. پس هر چی بیشتر باشه آتیشش بیشتر گرم می کنه. از انداختن هیزم های مرطوب خود داری کنید." جدی باحال بود. در عجبم از مردمی که خود...
-
قدرت یک زنجیر ـ تونایی یک گروه تاتری ـ
پنجشنبه 29 بهمنماه سال 1388 13:23
اما امروز میخوام راجع به چیزی صحبت کنم که شاید خیلی در تاتر بهش توجه نشده باشه .... نفس یک بازیگر ، نفس یک کارگردان ،نفس نویسنده ، منشی صحنه و بقیه ی عوامل در یک کار گروهی ( تاتر ) اهمیت زیادی داره ...و این چیزیه که به گفتن نیازی نداره . این که مثلا کارگردان این کار قبلا در چه جشنواره هایی شرکت کرده باشه یا چه...
-
دل من برای همه چیزش تنگه !
دوشنبه 19 بهمنماه سال 1388 18:07
باز هم دلتنگ گذشته ها و روزهای خوب با هم بودن شدم ... روزهایی که خیلی بیشتر از حالا به تاتر نزدیک بودم ...اشاید اونطوری که باید قدرشو نمیدونستم ... توی این دنیا ادما هرکدوم راهی دارن برای خودشون و از اون راه لحظه های زندگیشون رو گره میزنن به یه چیزی که شادی و شوق رو بهشون هدیه بده ... و حالا من دلم برای خیلی چیزها تنگ...
-
یک درد ـ
دوشنبه 28 دیماه سال 1388 23:13
من دنبال احساسات گمشده عاشقانه نیستم . دنبال احساساتیم که منو از تنهایی خیلی بدی نجات بده . اینکه اونایی که دوستشون دارم ، "مال من" باشن . "با من" باشن . هیچکس خاطره ای با من نداره . خاطره ای که فقط مال من باشه . دستهاشو محکم میگیرم تو دستام . بهش میگم این نبض منه یا تو که انقدر سریع میزنه ؟ برام...
-
شاید همین ها... همین ها... یعنی لذت!
شنبه 26 دیماه سال 1388 09:16
لباس گرم پوشید توی هوای اول زمستان و گفت؛ نگران نباش... خیابانهای شلوغ، ترافیک، صدای بوق ماشینها، همهمهی مردم، باد و سوز دی ماه و زورهای اوایله زمستان، مغازههای شلوغ، چهرههای خندان، گاه غمگین، آدمها... اینروزها اینطور است. همه جای شهر میشود همهی اینها را دید. شهری که مردمش همه در ته وجودشان غم دارند، درد...
-
سخت ترین لبخند
چهارشنبه 23 دیماه سال 1388 09:04
خیلی سخت است. اینکه توانایی و جسارت دریدن نقاب دیگران را داشته باشی ولی خبر از دل نازکشان هم! و سخت تر از این لبخندیست که باید حواله ی دوستانی کنی که می دانی با نقابشان دوستشان داری...! بعدنوشت:من ایجا هستم.اما به نحوی دیگر
-
گذر شب
جمعه 18 دیماه سال 1388 19:33
امشب بی تو گذشت . فردا شب هم همین طور . حالا که فکرش را میکنم ، انگار دیشب هم بی تو گذشت . اصلا مگر شب چیست که بی تو بگذرد ؟ راستی از کجا می گذرد این شب ؟ آدرسش را بده تا سرراه شب کمین کنم . تا بی هوا جلویش بپرم و سلامی بکنم و بگویم به خیر . فکرش را بکن . به شب بگویم به خیر . و آن را بچپانم توی پیامی و بفرستم برای کسی...
-
دَ وَ ر ا ن
جمعه 11 دیماه سال 1388 15:46
عق می زنم و می چرخم. شاید هم من ایستاده ام و دنیا می چرخد. نمی دانم. صدای خش خش دمپایی می آید. عق می زنم و باز می چرخد؛ خودم و یا دنیا شاید. بوی غذای سوخته می آید. قرمه سبزی شاید. دوباره عق می زنم. صدای زنگ موبایلی می آید و صدای فریادی. نمی توانم. هنوز عق می زنم و هنوز می چرخ م د . درمی زنند.اَه. نمی خواهم بیایی. می...
-
سکوت...........
جمعه 4 دیماه سال 1388 22:36
مغزم از سکوت پرشده. هم صدای دادو فریاد آدم ها رو می شنوم، هم صدای بوق و ترمز ها، هم صدای قدم ها و زنگ ها و آژیرها. ولی نمی فهمم. هیچ کدام باعث نمی شن سرم رو برگردونم و نگاه کنم حتی ؛ جز اسم خودم که توی فضا می پیچه و یا یه زنگ آشنا که شاید برای من به صدا دراومده. دنیام به شدت خصوصی شده. دوستان شاکی ان. می گن حداقل یه...
-
این کاپوچینوی ما است. کاپوچینوی همه ما...
یکشنبه 29 آذرماه سال 1388 15:53
گفت چرا کاپوچینو؟ گفتم تحقق یکی از ایده های چند ساله ام بوده است، پس حق دارم که دوستش داشته باشم. حتی اگر مرا در مقطعی از خود رنجانده باشد. حتی اگر در مقاطعی مجبور شده باشم حرف های خودم و حرف های دیگران را کمی تصفیه شده تر بزنم و حتی اگر متهم به بی رگی و بی تفاوت بودن نسبت به جامعه شده باشم. این حس همه بازماندگان از...
-
این معمولیهای ...
سهشنبه 24 آذرماه سال 1388 11:33
. . در این دهکده بزرگ از بس معمولیها خواستهاند متفاوت باشند از بس خود را متمایز کردهاند تا خاص باشند، معمولی بودن خود تمایز شده! ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ انگار آدمهای معمولی در جمع دیده نمیشوند انگار دیگر کسی به بلاگ آدمهای معمولی سر نمیزند انگار آدمهای معمولی از اینجا...
-
خوبم!
چهارشنبه 18 آذرماه سال 1388 16:10
حتی شما دوست عزیز... زیباست، خیلی بیشتر از آن چیزی که فکرش را میکنید. پر از راز و رمز و ابعاد پنهانیست که تا تجربهاش نکنید، نمیفهمید. بله، زیباست وقتی که دوستانت، دستهایشان را زیر چانهشان زدهاند و با لبخند رضایت، هی زیر لب دعا میکنند زودتر با مخ زمین بخوری. بعد بیایند بالای سرت و بگوین: دیدی... بله! خیلی...
-
نشد
چهارشنبه 18 آذرماه سال 1388 15:55
یه معتادس داره میمیره خیلی پیره, با موهای بلند و ریش بلند سفید و خیلی کثیفه ولی چهرهش خیلی مهربونه باهاش حرف زدم خیلی آدم خوش قلبی ه خودت تاحالا معتاده مهربون ندیدی؟ _________________________________________ نمی دونی چه حسی داش وقتی اون دختره رو کناره این معتاده دیدم آره, دخترش بود ...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 آذرماه سال 1388 15:46
. ببین این حرفهایی که من می زنم بعد از 1830 تا اس ام اسه ها توجه داری که؟ من همیشه عادت دارم اگه مسئله ایی رو نتونم حل کنم کلاً صورت مسئله رو پاک می کنم یه راحت ترش رو می نویسم پس بی خیال پس یه مسئله ساده و بهتر رو طراحی می کنم ولی تنهایی من شرف داشت به بودن با اون نمی خوام راجعبش صحبت کنم چون به تو مربوط نمی شه اصلاً...
-
برای فردا...
سهشنبه 10 آذرماه سال 1388 02:35
این روزها می گذرند و باز؛ فردا در راه است...برای فردا؛ می ایستم؛به د نیا لبخند می زنم و سکوت می کنم... این چند روز با دوستان جدیدی اشنا شدم چندتا چیز ازشون یاد گرفتم ۱میشه اعتماد کرد ۲صادق بودن ۳استقلال شخصیتی ۴..... امیدوارم این دوستیها پایدار بمونه .به امید پیداری میرم بخوابمکه فردا در راه اشت
-
سبز
سهشنبه 10 آذرماه سال 1388 02:34
اعترافات ... گالیلو گالیله: در هفتادمین سال زندگی در مقابل شما به زانو درآمدهام و در حالی که کتاب مقدس را پیش چشم دارم و با دستهای خود لمس میکنم؛ توبه میکنم و ادعای خالی از حقیقت حرکت زمین را انکار میکنم و آن را منفور و مطرود مینمایم. "و همزمان پایش را سه بار به زمین زد و زیر لب گفت: "تو گردی"! وق...
-
تاتر شهر و استعاره
شنبه 30 آبانماه سال 1388 00:08
تآتر شهر ورای صرف یک سالن تآتری، اکنون به استعاره ای بدل شده است: استعاره ای از تآتر ما. تآتری که همگی ما هنرمندان تآتر در آن کار کرده و می کنیم. تعطیلی موقت آن و سکوت مرگباری که آن را احاطه کرده است برای همگی ما پیغامی شوم دارد: آیا می توان به حیات دوباره تآتری امان در این شرایط ادامه دهیم؟ ظاهرا ً چاره دیگری نیست:...
-
برای تاتر ، که شوق زندگی را نشانم داد.
چهارشنبه 6 آبانماه سال 1388 16:48
من از تو میگویم ... تو شوق حضور گفتنی .. من یک بازیگرم ... که شوق زندگیش را به شوق شناخت نقشهایش پیوند زده ... من یک بازیگرم .. میخواهم یک بازیگر باشم ، میخواهم خانه ام نه این دنیای پر از روزمرگی و ابهام میخواهم خانه ام صحنه ی تو باشد .... میخواهم تنها روی صحنه ی تو زندگی کنم ، اینجا ادمها روی این زمین ، دروغ برایشان...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 آبانماه سال 1388 10:09
خط خطی بعد از مدتها دارم مینویسم ... و یه کامنت از یه دوست قدیمی باعث شد بنویسم دوباره... نمیدونم چرا قبل از اینها نمیخواستم چیزی بگم ! شاید چون حرفی نداشتم برای گفتن به جز دوری از تاتر و هراس از دست دادن و گم کردن همه ی خواسته ها و ارزوها تو این دنیای بزرگ ... حالا انگار تازه فهمیدم همه چیز به سادگی به دست نمیاد ....
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 آبانماه سال 1388 16:15
پایانه سومین جشنواره تاتر عرسکی ضامن اهو مهر ماه 88 بندر عباس چیز های خوبترش...... comig soon
-
پیاز و کباب
سهشنبه 14 مهرماه سال 1388 14:52
سلام هیچ ربطی نداره ... اما چه کار می شه کرد . دیروز تو نماز خونه محل کار به مناسبت حمله ی اسرائیل به غزه دور هم جمع شدیم و با سخنرانی حاج آقای پناهیان( حاج احمد ) دور هم نشستیم و ساندیس خوردیم . امروز الان من بایدسر کار می بودم . اما نرفتم و رفتم اینترنت. من غریق نجات ۱۰۰۰۰ سال دارم . ناجی راستی تا حالا سن خودتو حساب...
-
انسان کدام یک را می طلبد؟
سهشنبه 14 مهرماه سال 1388 01:25
پیاز و کباب سلام هیچ ربطی نداره ... اما چه کار می شه کرد . دیروز در نماز خونه محل کار به مناسبت حمله ی اسرائیل به غزه دور هم جمع شدیم و با سخنرانی حاج آقای پناهیان( حاج احمد ) دور هم نشستیم و ساندیس خوردیم . امروز الان من بایدسرکار می بودم . اما نرفتم و رفتم اینترنت. من نجات غریق ۱۰۰۰۰ سال دارم . نجات غریق راستی تا...
-
هلمت
پنجشنبه 19 شهریورماه سال 1388 22:08
ابم یا نبم مسئله ای نان وسوسیین مو نگران خوم نهم نگران ننموم ادی با بام چه اشکی ای عمو نامردم خاک اسرش ابرومو اژبو حرفو مردم چه ترکیی که به گردم نیزِِإ هلا چه اکنوم آخر با فَلخان شذنوم