پ.ب.م.پ...

 

من آینده رو تاریک نمی بینم ولی اطرافم از تاریکی پر شده

مثل یه زندان که هروز دیواراش بلند تر میشه

به خودم که نگاه میکنم می بینم که منزوی تر از همیشه ام

گوشه گیر تر و از آدمها فراری تر و پیر تر و بی حوصله تر

مثل کسی که میترسه وسط تاریکی راه بره

پس به خودش میگه میشینم،میخوابم ولی در تاریکی راه نمیرم

و این سخته چون همیشه به جایی فکر میکنی که پر از نور هست

پر از زیبایی و آدمهای خوب و خدا.....


یه موقعی بود که شبا وقتی دلتنگی داشت دیونم میکرد

موقع خواب چشمام رو می بستم و به آرزوهام فکر میکردم

به کسی که دوستش داشتم

به چیزایی که میتونست زندگیم رو از تکرار و روزمرگی بیرون ببره

و آرامش رو باز هم بهم برگردونه....


 گاهی یک دنیا حرف داری که نتیجش میشه سکوت!

چون بعضی حرفا زدنی نیست،باید درک بشه!

باید در مرور زمان با اندیشه ات بهشون برسی!

اون حرفا درونشون واقعیت هایی هست که میتونه،

خیلی از چیزهایی که فکر میکنی واقعیت های زندگیت هستن رو زیر سوال ببره!

اون حرفا رنج ها و دردهایی را در خود داره که حقایق زندگی یک انسان هست

و من با هزاران حرفی که توی دلم دارم، خودم رو خیلی خوب درک میکنم!

کاش هرگز خیلی چیزها رو نمیدونستم و نمیفهمیدم....


ساده که میشوی

همه چیز خوب میشود.

 خودت.غمت.مشکلت.غصه ات.هوای شهرت

آدمهای اطرافت ,حتی دشمنت....

 یک آدم ساده که باشی

برایت فرقی نمیکند که تجمل چیست...

که قیمت 206 سفید چند است...

 مهم نیست نیاوران کجاست..

تجریش و نو بنیاد و ولی  عصر و الهیه کدام حوالی اند.

 ساده که باشی

همیشه در جیبت شکلات پیدا میشود

همیشه لبخند بر لب داری

بر روی نوار زرد  پیاده رو راه  میروی

زیر باران ، دهانت را باز میکنی و قطره قطره مینوشی

 آدمهای ساده را دوست دارم

بوی ناب آدم میدهند

ساده که می‌شوی

فرمول نمی‌خواهی

ایکس تو همیشه مساوی ایگرگ توست

ساده که می‌شوی

درگیر رادیکال، انتگرال و مشتق و ریاضت‌ها نیستی

هرجایی به راحتی محاسبه می‌شی

ساده که می‌شوی

حجم نداری، جایی نمی‌گیری

زود به‌یاد میایی و دیر از خاطر میروی

ساده که می‌شوی

کوچک می‌شوی

توی دل هر کسی جا می‌شوی

....