من و حس مالکیت !

سلام :

                   داشتم به حس مالکیت در خودم فکر میکردم ! اینکه چقدر خیلی چیزها یا خیلی افراد را دوست دارم ولی در کنار این قصه به این واقعیت هم میرسم که این اشیا و افراد را دوست دارم چون - مال من - هستند یا به نوعی مربوط به من میشوند خانواده ی من - فامیل من - دوستان من - آشنایان من - اموال من و .... تا برسیم به خدای من - عشق من - معشوق من و ....در حقیقت در پشت همه ی اینها یک - من - خوابیده است ! من در کانون همه ی این داشته هاست !  این حس مالکیت است که مرا با این افراد یا اشیا ارتباط میدهد ! این حس مالکیت در انسان حس شگفتی است و البته در عین حال بسیار بسیار قوی ! یادم هست جایی خوانده بودم آدمی حاضر است جانش را بدهد اما مالش را نه البته منظور چیزی را که واقعا احساس میکند مالک آن است .  این احساس در ما آدمها از کودکی شکل میگیرد و در بزرگسالی شکلهای افراطی و وسیع پیدا میکند به همین خاطر است که ما آدمها در بین خود انسانهای ثروتمند و متمول داریم که شاید ثروتهای نجومی شان در مخیله ی ما نگنجد ! آدمهایی که به خاطر پرورش این حس قوی شدیدا در این حس حل شده اند و تبدیل به غولهای ثروت و قدرت شده اند تا جایی که شاید باور کرده اند هر چه بخواهند شدنی است ! .  مالکیت در بین ما در واقع ملغمه ای است از احساس نیاز به گسترش قدرت که عموما ناشی از حس خودخواهی ماست همراه با نیاز به حس داشتن ( در حقیقت حس حرص و طمع بی حد و مرز )  و نیز کمی تا قسمتی همراه با حس غرور فردی  .


                جالب است که  اگر در خیابان یا جایی بصورت گذرا عبور کنیم تنها ناظر اطراف هستیم و بس مثل خود مسیر زندگی  و تنها وقتی توجه ما به چیزی یا موضوعی جلب میشود که به شکلی نسبت به آن چیز یا آن شخص احساس مالکیت کنیم بعبارت ساده تر احساس کنیم به شکلی به درد ما میخورد و میتوانیم احساس تملک به آن پیدا کنیم چرا که انسان عموما نسبت به محیط پیرامون خود و افراد یا اشیائی که دور و برش وجود دارد نگاه بی تفاوتی دارد و اگر هم البته توجهی نشان دهد از سر حس زیبایی پسندی اوست نسبت به هر نوع زیبایی ظاهری یا باطنی یعنی آن موضوع یا شی باید خیلی زیبایی ذاتی فوق العاده ای داشته باشد که جلب توجه برای ما بکند  . نکته اینجاست که اندکی بعد از این توجه گذرا ولو آن چیز یا آن کس خیلی بظاهر زیبا و جالب توجه باشد باز هم انسان  خیلی زود از آن موضوع یا آن شخص میگذرد و عبور میکند و با گذر زمان آنرا فراموش میکند مگر اینکه به دلایلی باز برخوردی رخ دهد و یا نیازی پیدا شود و  این توجه و تمرکز به نوعی احساس خاص تبدیل شود ! .... حس مالکیت ! یا حسی آمیخته به مالکیت یعنی در درون خودمان احساس نوعی مالک شدن نسبت به آن مسئله پیدا کنیم . میتوان گفت همین احساس باعث دلبستگی و وابستگی بیشتر ما به مسئله یا موضوع میشود و جای تعجبی ندارد اگر این موضوع رفته رفته به همان چیزی تبدیل شود که گاهی - به غلط - عشق می نامیم و این اشتهای به مالکیت را عشق می نامیم ولی در حقیقت همان نیروی قدرتمند مالکیت در ما آدمهاست . این مسئله در مورد موضوع عشق بسیار با اهمیت است و بسیاری گمان میکنند مثلا با کمک ترفندی به اسم ازدواج و مالکیت ناشی از آن میشود عشق به وجود آورد در حالیکه این فرض اصولا غلط است درست است که مالکیت دلبستگی بوجود می آورد ولی عشق بوجود نمی آورد  . در واقع ازدواج نوعی قرارداد مالکیت برای افراد بهمراه می آورد همراه با مسئولیت نه عشق ! و این حس مالکیت در ما آدمها تنها یک وابستگی بوجود می آورد و لزوما به عشق یا تداوم عشق ارتباطی ندارد و منجر نمیشود  و چه بسا عشق تازه بعد از این مالکیت قانونی حتی کم رنگ تر و ضعیف تر هم بشود  یعنی من ممکن است قانونا و ظاهرا مالک کسی یا چیزی بشوم ولی تضمینی ندارد که عاشق آن هم بشوم یا عاشق آن بمانم در حالیکه ممکن است مالک چیزی یا کسی نباشم ولی واقعا نسبت به آن عشق بورزم و آنرا در درون خودم برقرار نگهدارم ولو آنکه ظاهرا از آن من نباشند ! تازه عده ای این حس مالکیت را که در عرف ما در مورد ارتباطهای فامیلی و قومی و حتی ازدواج به تعصب منجر میشود  با غیرت که مسئله ای است کاملا انسانی و حاکی از احساس مسئولیت در برابر دیگری اشتباه میگیرند و بجای غیرت ورزی متحمل تعصب ورزی میشوند که نه تنها باعث بهبود رابطه نمیشود که آنرا از اساس تخریب میکند . عشق در قاموس کلی شاید بر خلاف تصور با فقدان همراه است و نه مالکیت ! یعنی عاشق باید از خیلی چیزها بگذرد و به معشوق ببخشد تا عشق برای او نمودار شود و این خلاف مالکیت است که در ذهن عده ای هست عشق حقیقتا نوعی دوست داشتن همراه با بخشیدن و ایثار و از خود گذشتگی است . آموختن این مسئله است که بدون حس مالک شدن دوست داشته باشیم و این برای بشر کار خیلی خیلی دشواری است ! .


                     اما در این میان چند نکته و واقعیت حائز اهمیت است اول آنکه انسان خیلی زود نسبت به آنچه مالک آن میشود عادت میکند و همه ی لذتی را که از این احساس مالکیت پیدا میکند از دست میدهد ! و تنها حس مالکیت است که برایش باقی میماند ! این بیانگر این واقعیت است که حس خودخواهی در ما حرف اول را میزند .


        دوم آنکه اگر مالک هم نشود یاد میگیرد بدون حس مالکیت هم میتوان چیزی یا کسی
را دوست داشت و به آن توجه کرد و اتفاقا شاید این مورد باعث شود انسان وقتی از حس تصاحب بیرون بیاید همه ی آنچیزهایی را که میخواهد در اختیار خود بگیرد را بهتر و واقع بینانه تر مورد توجه قرار بدهد و به آن عادت نکند و شاید هم بهتر قدر آن را بفهمد .

پیشنهاد میکنم کتاب ارزشمند ( اریک فروم زندگی با رویکرد داشتن ( همان مالکیت )

منبع: زندگی با رویکرد داشتن.
نویسنده:
اریک فروم 
 حتما مطالعه کنید.