گفت چرا کاپوچینو؟
گفتم تحقق یکی از ایده های چند ساله ام بوده است، پس حق دارم که دوستش داشته باشم. حتی اگر مرا در مقطعی از خود رنجانده باشد. حتی اگر در مقاطعی مجبور شده باشم حرف های خودم و حرف های دیگران را کمی تصفیه شده تر بزنم و حتی اگر متهم به بی رگی و بی تفاوت بودن نسبت به جامعه شده باشم. این حس همه بازماندگان از روزهای اول است.
گفت ولی یادم می آید آن روزهایی که رفته بودی، حرف دیگری می زدی...
گفتم هر چند آن روزها گذشته ولی هر کس حق دارد عوض شود. دیگر نه آن آدم تعصبی چند ماه قبل هستم و نه کسی که همه چیز را برای خودش، بیش از حد جدی بگیرد.
گفت پس با این همه بی تفاوتی چرا دوباره ماندگارش شده ای؟
گفتم سرپا ماندن این جمع و همراهی شان، برای آدم احساس مسئولیت می آورد. احساس مسئولیت هم نه، یک احساس جادویی همدلی که همیشه در همان سرخط های ابتدایی به دنبالش بودم و پیدایش هم نکردم.
گفت پس برای یک همدلی، اینگونه همراه کاپوچینو ایستاده ای؟
گفتم. نه. اشتباه نکن. این کاپوچینوی ما است. کاپوچینوی همه ما...
. | ||
. | در این دهکده بزرگ از بس معمولیها خواستهاند متفاوت باشند از بس خود را متمایز کردهاند تا خاص باشند، معمولی بودن خود تمایز شده! ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ انگار آدمهای معمولی در جمع دیده نمیشوند انگار دیگر کسی به بلاگ آدمهای معمولی سر نمیزند انگار آدمهای معمولی از اینجا نوشتن، خسته شدهاند لطفاً تناقض بین این دو پاراگراف را نادیده بگیرید!
/blogextendedpost>>/> | . |
. |
حتی شما دوست عزیز...
زیباست، خیلی بیشتر از آن چیزی که فکرش را میکنید. پر از راز و رمز و ابعاد پنهانیست که تا تجربهاش نکنید، نمیفهمید. بله، زیباست وقتی که دوستانت، دستهایشان را زیر چانهشان زدهاند و با لبخند رضایت، هی زیر لب دعا میکنند زودتر با مخ زمین بخوری. بعد بیایند بالای سرت و بگوین: دیدی... بله! خیلی زیباست و من از این احساس لذت میبرم. زندگی جنگ است، جنگی نابرابر، بدون هیچ رحم و مروتی. دیگر هیچکس و هیچچیز و هیچحرمتی، جز آنچیزی که برایش میجنگم مهم نیست. حالم خوب است. یعنی تا بهحال این حال را نداشتهام و من اسمش را گذاشتهام "خوب بودن". باور کنید زیباست. این همان چیزیست که باید باشد و از بودنش لذت میبرم. زندگی تکرار میشود و باز درسهایی یاد میگیری که شاید برایت زود بوده و من، به این زودها دیگر عادت کردهام.
یه معتادس داره میمیره
خیلی پیره, با موهای بلند و ریش بلند سفید
و خیلی کثیفه
ولی چهرهش خیلی مهربونه
باهاش حرف زدم
خیلی آدم خوش قلبی ه
خودت تاحالا معتاده مهربون ندیدی؟
_________________________________________
نمی دونی چه حسی داش وقتی
اون دختره رو کناره این معتاده دیدم
آره, دخترش بود ...