رفاقت

رفاقت

دلم لک زده واسه یه جو رفاقت، واسه یه جو صداقت. واسه سر سوزن مردونگی، توی این زندگی که کار همه شده در بدری و آوارگی. نمی دونم، همه می گن تقصیر زمونه س. ولی اینا همه ش بهونه س. زمونه یعنی چی؟ زمونه واسه کی؟زمونه یعنی ما! رفتار ما! افکار ما! رفاقت! دوستی! کو؟ اصلاً یعنی چی؟ از هر کی بپرسی دوست یعنی کی، رفاقت یعنی چی، می گه «دوست آن است که گیرد دست دوست در پریشان حالی و درماندگی».

صداقت! عجب کلمه ای! خیلی سخته تو دنیای رفاقت، اگه رفاقتی باشه، بگردی دنبال صداقت. نه اینکه فکر کنی صداقت چیز گرونیه! نه! آدما خیلی ارزون شدن. رفاقت و صداقت به ناچار گرون شدن. واسه کی دارم حرف می زنم؟ آدما همه کر شدن؛ اگر فردایی بود،اگر رفاقتی دیدی، رفاقتِ با صداقتی دیدی، خبرم کن.

اگه نصفه شب هم بود، بیدار می شم. شاید ذره ای از رفاقتای گذشته رو پیدا کنم.

ه چه اشتباهی

پسر جوانی در سالن انتظار فرودگاه منتظر برواز خود بود

چون تا شروع برواز مجبور بود صبر کند تصمیم گرفت که برای گذراندن وقت

کتابی بخرد. همچنین یه مقدار کلوچه هم خرید.

سبس به اتاق VIP رفت تا با آرامش مشغول مطالعه شود.

کنار او یه باکت کلوچه بود و مردی در حال مطالعه نشسته بود.

وقتی او اولین کلوچه را برداشت آن مرد نیز یک کلوچه برداشت

پسر خیلی عصبانی شد ولی چیزی نگفت. با خود فکر کرد که چه اعصاب خرد کن

 اگر  اعصابم سر جاش نبود کاری میکردم که دیگه هیچ وقت از این کارها نکنه.

هر وقت یه کلوچه بر میداشت  مرد هم یکی برمیداشت

این باعث عصبانیت بیش از بیش او میشد ولی نمیخواست واکنش نشان دهد

تا اینکه فقط یه کلوچه باقی ماند. پسر با خود فکر کرد: حالا این مرد بر رو

چه کار خواهد کرد؟

در همین حال مرد کلوچه را نصف کرد ویک تکه به پسر داد و یک تکه را خودش خورد.

آه دیگر تحمل کردنش سخته

پسر خیلی عصبانی بود کتابش را برداشت وبلافاصله به سمت سالن ترانزیت

به راه افتاد

وقتی که در هوابیما نشست کیفش را باز کرد تا عینکهایش را بیرون بیاورد

که در کمال تعجب باکت کلوچه هایش را دست نخورده در کیفش دید.

احساس خجالت کرد و فهمید که او.........

او فراموش کرده بود که کلوچه هایش را در نیاورده بود

آن مرد کلوچه هایش را با او تقسیم کرده بود

بدون اینکه عصبانی شود خشمگین و یا......

اما دیگر زمانی برای عذر خواهی از آن مرد وجود نداشت.

......!!!!

یکی از ویژگی های انسان داشتن زبان است و قدرت صحبت کردن که فرآِیندیست که از طریق تجربه بدست می آید و نام این فرآِیند یادگیریست. داشتم با خود فکر می کردم که چرا ما هیچ گاه صحبت نمی کنیم... دستانمان را به سوی دیگران دراز می کنیم... یا اگر صحبت هم بکنیم باز هم دستمان را به سوی دیگران دراز می کنیم... در همان حال پیرمردی را دیدم، خوشحال شدم و به او گفتم: آقا... آقا میشود به کمکی کنید؟ آقا من محصل هستم و هزینه ی تحصیل ندارم... پیرمرد بعد از چند بار صدازدن رو به من کرد و گفت: بچه جان، در روز انسان های زیادی همین حرف را به ما می زنند ولی وقتی به کل زندگی آنها وارد می شوی میبینی آنها اصلا نیازمند نیستند... تو بگو من چگونه به تو اعتماد کنم؟ گفتم: اعتماد تو به من، آزمایش من نیست... آزمایش توست و راه حل آن را تو باید بیابی... لبخندی زد و یک اسکناس ١٠٠تومانی به من داد و من هم به او لبخند زدم.

رو به آسمان کردم و گفتم: چرا عده ای می خواهند با دروغ هایشان ، جایگاه ما را به یغما ببرند و سر انجام کارشان نیز؛ بدنام شدن ماست؟ آُسمان گفت: مشکل اینان آنست که در ظاهر شما مانده اند هنوز نمی دانند که شما کیستید... چون نمی دانند زود دروغ هایشان فاش می شود ... اما دوست من، به تاریخ نگاه کن و قدمت اینان ا دریاب! گفتم: اینان تازگی ها پیدایشان شده... آسمان گفت: بله، اینان همان حوادث زودگذری اند که شاید خداوند شما را باز وسیله ی امتحان اینان قرار داده... اما هنوز جایگاه شما همان صفر مطلق است و من می دانم که این جایگاه منحصر به فرد به یغما بردنی نیست.

با خودم گفتم: شاید علت اینکه بدون دستهای دراز ، صدایمان تاثیرگذار نیست ، همین کلک هایی باشد که با نام ما بازی می کند، اما وقتی افرادی مثل آن پیرمرد، صداقت دست های مارا می بینند ، دلشان با ما همراه می شود...!