اگرچه جسم شما پیر میشود، اما ذهن شما تا هر زمان که اراده کنید جوان خواهد ماند. اگر امیدوار به داشتن عمری دراز، سرشار از شادابی، خوشطبعی و روابط اجتماعی محکم باشید، آنوقت است که این طرح ذهنی، که تا حد زیادی آینده شما را رقم خواهد زد. اما اگر متقاعد شوید که پیری، دوران پوچی و بیمحتوایی، افسردگی و بیماری است، به احتمال قوی برای شما اینگونه خواهد شد. این تجربه همیشه تلخ و مملو از غم نیست اما سکوت بیشتر مردان و زنان در سن کهنسالی و دوران سالمندی، بسیار پرمعنا و سرشار از ناگفتههاست. بیشتر آنان معتقدند که سکوتشان از رضایت نیست اما میگویند که دلشان اهل شکایت نیست. اما این حقیقت است که سالمندان در این دوران، همانند کودکی هستند که به دریافت محبت از سوی اطرافیان نیازمندند و از عبور کردن بیتفاوت افراد از کنارشان، بهشدت دلخور میشوند. بعضی از سالمندان نتوانستهاند گل لبخند را از دوران جوانی به پیری برای خود به ارمغان آورند، مادران و پدران سالخورده، همیشه چشمانتظار محبت و توجه نسل جوان و به ویژه فرزندان و نوههایشان هستند حتی اگر نامهربانی و ناملایمت را از عزیزترین افراد زندگیشان دیده باشند باز هم نگاههایشان به پنجره آسایشگاه یا خلوت تنهایی شان برای دیدار با آنان تنگ شده است. بعضی از پدربزرگها و مادربزرگها در این دوران ناخواسته به انتخاب خانه سالمندان به عنوان آخرین سرای زندگی خاکی هستند.
در نگاه اول مردی توجهم را به خودش جلب میکند، غم در چهرهاش به وضوح دیده میشد با اندکی مکث میگوید: امروز همان فردایی است که دیروز منتظرش بودیم اما هیچ وقت فکر نمیکردم اینقدر زود به دوره آخر زندگی که میانسالی است، برسم. او ادامه داد: زمان به سرعت گذشت و گرد و غبار پیری روی موهای سپیدم نشست و من دوره کهنسالی را تجربه کردم اما حقیقت این است که در طول زندگی هیچگاه مسیر ذهنم به سوی پیری نرفت و برای همین فکری برای گذراندن این مدت نکردم. او در حالی که نصف بدنش لمس شده بود و من نمیتونستم انو به بیرون ببرم، زیر لب زمزمه میکرد، ناگهان چقدر زود دیر میشود... این جمله مرا با این پیرمرد 70ساله که گذر زمان صورتش را پر از چین و چروک کرده، همکلام کرد؛ حسین توکلی که اهل رشت است، میگوید: دوران جوانی را شمع راهمان برای جستوجوی زندگی آینده کردیم، چقدر زود گذشت و ما را برای همیشه با اشک و لبخند، غم و شادی و فراز و نشیبهایش به روزگار پیری سپرد. او ادامه میدهد: فراموشی تلخترین قصه دوران سالمندی و درواقع بزرگترین ارمغانی است که از سوی نسل امروز نصیب مادران و پدران سالخورده میشود. این ساکن آسایشگاه سالمندان تازیان میافزاید: نسل جوان امروز؛ همان فرزندانی هستند که در روزگار گذشته بدون حمایت و حضور ما، قادر به انجام کارهای روزمره خود هم نبودند اما در شرایط کنونی بیآنکه بدانند در این شرایط بسیار کمتحمل و دلنازک شدهایم، پدران و مادرانشان را از یاده بردهاند. یکی از پرستاران نیز که کنار من استاده بود ، در ادامه حرفهای پیرمرد میگوید: آنان بدون توجه به اینکه تنهایی در دوران سالمندی باعث ایجاد ترکهای نازک بر روح و جانشان شده، اینارو را به گذر زمان سپر.
اخرین سرای سالمندان
فاطمه که 65 سال سن دارد، میگوید:پسرانمان، پشتپا به رسم دنیا زدند و ما را با چشمهایی بارانی و دلهایی که غبار غم روی آن را گرفته، در آخرین سرای زندگی که به خانه سالمندان مشهور است، تنها گذاشتند. او ادامه میدهد: اگرچه ما پیر شدهایم اما سالمندی دلیل بر فراموشی و کمررنگ شدن نیست و ما بیش از هر زمان دیگری نیازمند توجه آشنایان حتی با یک احوالپرسی ساده هستیم. فاطمه میگوید: وقتی که در سن جوانی هستی، بازیگوشیهای این دوران مانع از این میشود که گذر عمر را حس کنی، به دیگران توجه کنی یا به دوران پیری بیندیشی، اما وقتی پیر میشوی، از زمین و آسمان هم توقع داری که به تو توجه کنند. و من میگویم: سالمندی شیرین است اما به شرط آنکه انسان بداند که هنوز و همانند گذشته زنده است و باید زندگی کند، نه اینکه از صفحه سپید و سیاه روزگار محو شود.و... اما غافل از اینکه، روزگاری برای به دست آوردن زندگی و حفظ و نگهداری از فصلهای سبز آن، هزار گلدان را آبیاری کردند. آری ناگهان چقدر زود دیر میشود... ای دریغ و حسرت همیشگی.
سلام
جه قد زود دیر میشه برای همه چی...
ما هم پیرای آینده ایم مثل اینکه کودکای دیروزیم کودکی زود گذشت جوونی هم میگذره ...فراموش کردن اونایی که جوونت کردن نامردیه...
خیلی زیبا نوشتید.
واقعا متاثر شدم که وضعیت نگهداری از سالمندان را دیدم،کاش بیشتر بهشون توجه می شد.
. . .
http://www.titowak.blogsky.com/?PostID=4
واسه دیدن رزمه ابراهیم برو به این آدرس