.

ببین این حرفهایی که من می زنم بعد از 1830 تا اس ام اسه ها توجه داری که؟

من همیشه عادت دارم اگه مسئله ایی رو نتونم حل کنم

کلاً صورت مسئله رو پاک می کنم یه راحت ترش رو می نویسم

پس بی خیال

پس یه مسئله ساده و بهتر رو طراحی می کنم

ولی تنهایی من شرف داشت به بودن با اون

نمی خوام راجعبش صحبت کنم

چون به تو مربوط نمی شه

اصلاً دوس ندارم بهش فکر کنم

همین قدر بسه

پ.ن؛ همیشه یه جوره دیگه هم می شه فک کرد

برای فردا...

 

این روزها می گذرند و باز؛ فردا در راه است...برای فردا؛ می ایستم؛به د نیا لبخند می زنم و سکوت می کنم... 

 

این چند روز با دوستان جدیدی  اشنا شدم چندتا چیز ازشون یاد گرفتم  

۱میشه اعتماد کرد 

 

۲صادق بودن 

 

۳استقلال شخصیتی 

 

۴..... 

 

امیدوارم این دوستیها پایدار بمونه .به امید پیداری میرم بخوابمکه فردا در راه اشت

سبز

 

گالیلو گالیله: در هفتادمین سال زندگی در مقابل شما به زانو درآمده‌ام و در حالی که کتاب مقدس را پیش چشم دارم و با دستهای خود لمس می‌کنم؛ توبه می‌کنم و ادعای خالی از حقیقت حرکت زمین را انکار می‌کنم و آن را منفور و مطرود می‌نمایم.

"و همزمان پایش را سه بار به زمین زد و زیر لب گفت: "تو گردی"! 

وقتی گالیله در اثر شکنجه و تهدیدات کلیسا مجبور شد به اشتباه خود پی ببرد و به صاف بودن کره زمین "اعتراف" کند، یکی از شاگردان گالیله به سمت او آمد و تف بر زمین انداخت و گفت: تف به سرزمینی که قهرمان ندارد.
گالیله در جواب گفت:
تف به سرزمینی که به قهرمان احتیاج دارد.

تاتر شهر و استعاره


تآتر شهر ورای صرف یک سالن تآتری، اکنون به استعاره ای بدل شده است: استعاره ای از تآتر ما. تآتری که همگی ما هنرمندان تآتر در آن کار کرده و می کنیم. تعطیلی موقت آن و سکوت مرگباری که آن را احاطه کرده است برای همگی ما پیغامی شوم دارد: آیا می توان به حیات دوباره تآتری امان در این شرایط ادامه دهیم؟ ظاهرا ً چاره دیگری نیست: تآتر شهر در حال مرگ است و باید درمان شود. درمان آن نیز منوط به استراحتی چند ماهه است. پس خاموشی تآتر شهر خاموشی خود تآتر هم محسوب می شود.
شاید این امری اجتناب ناپذیر باشد: در شرایطی که تاتر شهر تنها مرکز معتبر برای اجرای تاتر محسوب می شود هنرمندان تاتر باید هم نگران خاموشی و مرگ تآتر باشند. در عین حال آیا وجود تاتر اصلا ً اهمیتی هم دارد. شاید نه. مسئولان فرهنگی ما سینما و تلویزیون را تر جیح می دهند: اگر تاتری نباشد اتفاقی نمی افتد. هنر مندان تاتر پی کارشان می روند و همه چیز به سامان می شود.
قضییه این تاتر مثل قضییه آدم رو به مرگی است که دردش لاعلاج است اما شاید می شود برای مدتی اورا در حال کما زنده نگه داشت. چاره ای نیست. درمان قطعی وجود ندارد.
شرایط فعلی نمایانگر یک مصیبت دردناک دیگر هم هست: وابستگی هنرمندان تاتر به دولت به قدری زیاد است که وقتی سایه کمک اش از سر ما کم می شود همگی از ترس فرو می ریزیم. چون جای دیگری برای کار کردن نداریم. چون همگی ما برای کار کردن محتاج کمک دولتیم. چون تاتر ما برای ادامه حیات به صدقه دولت احتیاج دارد. در این صورت ما نیز به خاطر این صدقات به هر شرایطی تن خواهیم داد: محدودیت ها، خواهش ها، کمبود های مالی، سوء رفتارها و هر چه که « آن ها » بگویند.
این نوعی حیات نیم بند و تحمیلی است. تاتر شهر و خود ما وانمود می کنیم که زنده ایم. قضیه ای که به نظر من ربطی به این مسئول یا آن مسئول تاتری ندارد. تاتر ما از بدو تولد ای چنین شکل گرفته است. به نان دولت عادت کرده است. مانند بچه ای بی مسئو لیت. چکار باید کرد..... 

  

بهترین راه حل فکر کردن به ایجاد نوعی تاتر مستقل است. تاتری که شر حمایت دولت را از سر خود کم کند. تاتری که که محتاج صدقه نباشد. تاتری که در هر جایی توان عرضه خود را بیابد. تاتری که گدایی نکند. تاتری مثل همه تاترهایی که این سو و آن سوی دنیا زنده اند: تاتر گاردزیه نیچ در لهستان، تاتر خورشید در فرانسه، و .... آیا در حال حاضرچنین چیزی امکان پذیر است؟ خیر. دولت متولی فرهنگی است. دولت مایل است تسلط خود را بر همه چیز داشته باشد. خصوصی سازی تاتر امری است مریوط به شاید پنجاه یا صد سال آینده!  

 

پس بهترین کار این است که به انتظار بنشینیم و تعطیلی تاتر شهر و مابقی چیزها را تحمل کنیم. ما به همه چیز عادت کرده ایم و این چیزها دیگر رنج مان نمی دهد. به قول بکت عادت مخدر بزرگی است که به همه ما توان زندگی کردن در هر شرایطی را می بخشد.