صعود.......

     گاهی دلمون می خواد یه تصمیم خوب، قاطع و جدی در مورد چیزی بگیریم. اما یه چیزایی یه جورایی نمی زارن اون تصمیمی که بهش نیاز داری بگیری. نمی دونم شاید وابستگی، شاید سستی، شاید نبودن اراده، شاید هم ضعف ایمان...........، ایمان به اون کسی که می تونه توی گرفتن این تصمیم بهت کمک کنه، ایمان به کسی که این تصمیم رو بیشتر به خاطر اون گرفتی........ آخه مگه تصمیمای خوب رو غیر از خدا دیگه به خاطر کی می گیریم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ حتی اگه اون لحظه خدا تو ذهنمون نباشه باز هم تصمیممون به خاطر خدا بوده........

     همیشه به این جمله فکر می کنم: مبارزه هر قدر صعب، صعود را ادامه بده، شاید، قله تنها در یک قدمی تو باشد.

     وقتی ارادتو با توکل به خدا قوی کردی، وقتی مصمم می شی، وقتی تصمیمتو می گیری، وقتی حس می کنی سرسوزنی به ایمانت اضافه شده تا تونستی این تصمیم رو بگیری انگار قله رو فتح کردی.... احساس آرامش می کنی. دلت می خواد تا خود خدا پرواز کنی، اونقدر بری که دیگه اشتباه نکنی...

لبخند تلخ


تاحالا شده به خودتم  دروغ بگی . خسته بشی از دروغایی که تکرار  میکنی ولی چاره ای نداری چون انقدر تکرار  کردی که  بهشون  عادت کردی   . چیزی  جز  اون ها  بلد  نیستی .

خسته بشی  دلت  باسه  پنجره  اتاق بچگیات تنگ  شه  اره  همون   پنجره ای که  تنها مونست  بود  همون  که یه  چراغ  تنها  همیشه  از اون  ورش  داشت  نگاهت  میکرد   .

تو  اینه  نگاه میکنم  چیزی  نمیبینم  دنباله  خودم  میگردم  تو  چشمام  نگاه میکنم .....  یاده  حرف  اون پیره زن  فال  فروش  دمه  امام  زاده سید مظفر میفتم  ۲ سال  و نیم  پیش  بود   اومد  جلو  نمیدونم  چرا  دلم  باسش  سوخت  اخه من  دلم  باسه  خودمم  نسوخت  بهم  گفت  یه  فال  حافظ  از من  میخری  گفتم  چند   گفت  ۵۰۰ دنبال  ۵۰۰ ایی  گشتم   تو  کیفم   تا گیرش  اوردم دادم  دستش و راهم رو گرفتم  که برم  گفت   فالت  رو  بردار   .. .  گفتم  من  اهل  فال  نیستم    تو  چشام   نگاه  کرد  گفت  تو با  چشمات  هر کسی رو  بخوای  اسیر خودت میکنی  فال  به  درد تو نمیخوره ... رفتم

 حالا  چشمام رو  نگاه میکنم همون  چشماست  فقط الان  قرمز  شده  ۱  ساعت  دیگه مثل  اولشه خب  راستی  اینا   اسیر  کردن  یا  اسیر شدن .فکر  میکردی  اسیر  شه  چشمات  مهم  نیست 

نگاه میکنم  به  چشمام   دنباله  خودم  میگردم  ولی نیستم  .... همش  به  اون  میخورم   ....  مهم  نیست  من  تو  زندگیم  از  خیلی  چیزا  گذشتم  یاد  گرفتم  این  کارو   یکیشم  خودم  .... اره  من  از  خودمم  گذشتم  .....  

خسته  شدم  از  ادم هایی که   مجبورم  جلوشون   لبخند  بزنم   نقش  بازی  کنم   ....

شیره  اب  رو  باز  میکنم   .... چشمام  رو میشورم  و  وضو میگیرم   .... دیگه از  خدا  ام  خجالت  میکشم   هر  وقت  دلم  میگیره  میرم  سراغش   .... کاشکی  من  ادم  بودم  .....


بیاین بریم به جهنم

به نظر شما دوستان عزیز با این جنبش جدید(سینه لرزه)  که روی کار آمده  چند در صد از مردم ایران به

 بهشت میرن؟

یعنی آنهایی که در ان طرف  دنیا هستن (خانومارو میگم) همشون میرن جهنم ؟

اگه اینجوری باشه که نمیشه ما با چه امیدی بریم بهشت  اونجا که همش مرده

یعنی این دولت کاری کرده  که تو بهشت هم ما زجر بکشیم, اونجا هم برای ما برنامه ریزی کرده

پس نتیجه گیری : پیش به سوی جهنم چی بشه اونجا


یک دفتر بردارم، بنویسم اسم آدم هایی را که واقعن در زندگی ام هستند، آدم هایی که زخم نمی زنند، همراهند، هستند برایم، هستند، هستند.




دفتر زیاد است البته/ یک کاغذ/ خط های اول یک کاغذ بس است.