صداها

یه صدای وحشتناک داشت از نیمه تاریک ماه میومد!

یه تیکه ی سرد و گنده از یه حجم کروی که نمیتونم درکش کنم!

همه چیز خیلی بزرگ نسبت به من و ما که خیلی کوچیکیم اما به زور می خوایم ثابت کنیم که بعضی چیزا بزرگتر از بعضی چیزای دیگس!!

ذهنم روی هیچ مزخرفی متمرکز نمیشد!

قسم خوردم که از فردا شب دیگه توی بالکن سیگار نکشم،همون پنجره ی رو به دیوار سفید برام بهتر نسبت به منظره ی آسمون و ستاره ها و شهر و کوه و ماه!

کم کم اینجوری این صداهای وحشتناک نمیشنوم!

داشتم به این فکر می کردم که اگه یه پله برقی بزنن از این جا تا ماه،آدم چند جفت از کفشاشو میتونه با برس های کنار پله تمیز کنه که برای اولین بار صدارو شنیدم!

سوال:شاید دارم چیز خاصی دود میکنم؟

جواب:نه!

سوال:چیزی خوردی؟

جواب:نه!

سوال:کلت به جایی خورده؟

جواب:نه!

سوال: ... هستی؟!

جواب: ... که هستم اما ...، نه!

سوال:باید به دکتر مراجعه کنم؟

جواب:نه!

فکر:بهتر بخوابم!

نتیجه: موافقم!

سوال:چرا نخوابیدی؟!

جواب: مخم به ف رفته و جوابی ندارم.

اما همین یه جواب بود!

آره شاید هم بهترین جواب.

مگه مخ بقیه سالم؟!

اگه مخ آدم ها سالم بود پس چرا می خواستن که بشر به راه راست هدایت کنن؟!

اصلا اولین بار کی بود گفت همه چیز نسبیه؟!

چرا از تیکه ی تاریک ماه صداهای وحشتناک میاد؟!

اصلا کی گفته که ان صدا ها وحشتناک؟!

حاضرم قول بدم که نمیتونم همه ی مردم دنیا رو قانع کنم که این صداها وحشتناک!

همیشه یه عده میگن زیباست!

تازه مردمی که قبل از اضحار نظر مردن چی؟!

یا کسایی که بعدا میان؟!

پس چطوری میشه گفت که این صداها وحشتناکند؟!

یا این خوب و تو بدی و فلانی نباید باشه!

وقتی قطعیتی وجود نداره پس مخالفت هم معنی نداره!

اکثریت یعنی چی؟!

اکثریت من و تو نیستیم،من و تو فقط هستیم!

هیچ کس اکثریت نیست!

هیچ کس نیست!

چرا به خاطر یه صداهایی که از نیمه تاریک ماه میاد و فقط چند نفر میشنون باید خودمون از دیدن کوه و آسمون و ستاره ها منع کنیم؟

زندگی بین دیوار ها و سقف لذت بخش ترین کار دنیاست اگه کف خونمون هم محکم باشه،اما سفید شدن زیر برف و لرزیدن مثل سگ از سرما خیلی جذاب تر!

هنوز صداهای ترسناک میاد از نیمه تاریک ماه،اما ماه یک شب نیمه تاریک نداره!

و فقط باید منتظرش بود!

یک انار روی تاقچه اتاقم هست


                  عاشق : آخیش... خیلی خوبی تو...
انسان مجهول الهویه : می شه دیگه قربون صدقه م نری؟
                  عاشق : چرا آخه..؟ من دوست دارم قربون صدقه ت برم...
انسان مجهول الهویه : از خودت دورم می کنی...
                  عاشق : اگه تو این جوری می خوای...

                                                      ***

                   معشوق :می دونی...شاید بعد از این حرفا...
    انسان مجهول الهویه: نه... دوست دارم راحت حرف هات رو بزنی.
                    معشوق : وقتی یه آدمی خیلی احساسیه...
                    معشوق : ممکنه احساساتش رو خیلی بزرگ کنه...
    انسان مجهول الهویه : باشه... آدم می شم.
                    معشوق : اینا رو چون دوست دارم می گما...

                                                      ***


                     دوست : چرا... چرا باید انقدر ما شبیه هم باشیم؟
    انسان مجهول الهویه: ... من خیلی دوست دارم لعنتی...
    انسان مجهول الهویه: بعضی وقتا فکر می کنم بدون عشق می تونم زندگی کنم...
    انسان مجهول الهویه: ولی بدون تو نه.
                     دوست : کثافت...موی تنم سیخ شد.
                     دوست : حالا خوبه باز همدیگه رو داریم لامصب...
    انسان مجهول الهویه: خوبه که آدم بتونه لا اقل حرفاشو به یکی بزنه.




پ ن : انسان مجهول الهویه واقعاً مجهول الهویه س.
پ ن ۲ :می دونم مطلبم بی معنیه.
پ ن ۳ : از آقای محسن مخملباف و کتاب نوبت عاشقی به هیچ وجه متشکر نیستم

من به بازیگران عشق می ورزم

  چرا ؟ چون بازیگران انسانهای شجاعی هستند . لازمه ی هر کار هنری ممتاز فاش ساختن بخشی از درونیات خویش است ، ابزار یک موسیقی دان ساز اوست او به وسیله ساز خود احساس و عواطف خود را به دیگران منتقل میکند ابزاری که بازیگر به کار میبرد و به وسیله ی افکار ، احساس و عواطف خود را به دیگران منتقل میکند ، خود اوست به عبارت دیگر ابزار کار بازیگر جسم احساس و عواطف شخصی اوست . چهره ی او اشک ها وخنده های او ، خشم و ترحم او ، ظرافت و شکندگی های او ، شرارت و بدطینتی های اوست که بر پرده ی عریض سینما در برابر ما قرار میگیرند تا اتها را نظاره کنیم . این کار ساده ای نیست در حقیقیت گاه بسیار هم دردناک است .

همه ی ادمها توی زندگی روزها و لحظه های سختی رو گذروندن که حتی حاضر نیستن دیگه به اون روزها فکر کنن ، پس فکر هم نمیکنن ! اما بازیگر نمیتونه گذشته ها و اون روزهای بدی رو که توی زندگیه همه هست فراموش کنه بلکه برعکس باید اونها رو به یاد بیاره ، هرچند موجب ازار ادیتش هم بشند نمیتونه کاری غیر از این انجام بده ! یه جلسه از تمرینات کارمون کارگردان  گفت : بچه ها از این جلسه به بعد باید تمام ابعاد ذهن خودتون رو بشناسین و از امروز به بعد لازم میشه که به خیلی چیزها فکر کنین ، حتی به خیلی چیزهایی که دوست ندارید و براتون ازاردهنده و دردناک هستن! از امروز به بعد تمام ذهنتون رو خواهید شناخت!!

هر جلسه از کلاس بازیگری پر از کارهای عجیب و دوست داشتنی بود کارهایی که ادم ارزو داره فرصت انجام دادنشون رو حتی توی یه رویا یا خواب  به دست بیاره ! اما خیلی از این کارهای عجیب با این که دوست داشتنی و لذت بخش بودن ، کمی هم ترس اور بودن چون غیر معمول بودن ! من با این حرف استاد ترس دوست داشتنی ای رو احساس کردم و میدونم  که بقیه ی بچه ها هم این ترس کوچولو رو حس کردن ،  نمیدونم ترس از چی ! شاید ترس از شناختن افکار و ابعاد مخفی ذهنشون ترس از شناختن خود و از اون بیشتر ترس از نشون دادن اون افکار و ابعاد مخفی به دیگران و اشکار کردن اونها برای بقیه ! اما خب این در بازیگری ضرورت داره !

سیدنی لومت به بازیگران عشق میورزه چون بازیگرها موجودات شجاع  فداکاری هستن و از خود گذشتگی خیلی زیادی دارن ! شجاعت چون برای رسیدن به شناختن خودشون و پی بردن به ابعاد مخفی ذهنشون و ناحوداگاهشون حرکت میکنن در جای دیگه ای از همون مبحث در کتاب بازیگری متد میخونیم :

یک بار از هوارد هاکز پرسیدند : مهمترین عنصری که موجب موفقیت یک بازیگر میشود چیست ؟ پاسخ داد : * اعتماد به نفس * این همان عنصری است که در طول تمرین بنا میشود در حقیقت در طول تمرینها بازیگر اعتماد به نفس لازم را برای فاش کردن بخشی از درونیات شخصی خود پیدا میکند .

منم به بازیگرها عشق می ورزم و مطمینا شما هم اگه این همه شجاعت و فداکاری و از خودگذشتگی رو تصور بکنین به اونها عشق میورزید !!

 

سقوط

از خودم متنفرم

چه شب بدیه امشب

عادی نیستم

طول می کشه تازه بشم صفر